صدایی آبی و روشن...

✍ به آقای مهربان:ماهیِ دریای مهرت هستم ای ماهِ نهانبازگیر از رخ دگر پرده؛ منوّر کن جهانهر ستاره، می‌زند چشمک به مهرِ دیدنتکی شود، مهرت بتابد، در کرانِ آسمانچشمه‌ی دل می‌زند، پیوسته دل، در، عشقِ تومی‌تپد؛ آری! به عشقت، ناکجای شورِ جاندیده در ره دارد احساسِ زلالِ زندگیاز برای دیدنِ رخسارِ ماهِ پاکتانآرزوی سینه‌های منتظر را بشنویدبازگردید آخر ای آقای خوب و، مهربانزهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس، ص ۱۳۷. صدایی آبی و روشن......ادامه مطلب

تقدیم به ساحت مقدّس ولی عصر (عج):…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*چِقَدْر ثانیه‌هایم، گرفته بویِ تو را!به هر تپش، دلِ من، دارد آرزویِ تو را! تپش، تپش، تبِ دل، می‌تپد، به عشقِ تو باز؛نفس، نفس، گُلِ دل، کرده جستجویِ تو را! خوش‌ست، گفته‌ی احساسِ من، زِ وصفِ رُخَت؛ صدایی آبی و روشن......ادامه مطلب

موج می‌زند در تلالوء نگاهم،
رویشی آبی و سبز...
می‌بینمت که می‌آیی،
از کرانه‌هایی بی‌مرز...
می‌دانم؛ می‌آیی:
صداقت را به خلوص می‌رسانی؛
قداست را به طلوع می‌نشانی؛
و شفقی از شفقت و مهربانی را،
پیشاپیش پنجره‌ی نگاهمان،
به تلالوء می‌کشانی...
در پگاهان سرشار از نور؛ 
با اشتیاق؛ با شور،
چشم در راهت می‌مانیم؛
و با باورِ بصیرتی وسیع؛ 
بینشی اصیل،
سروادِ سبزِ آمدنت را،
همچنان می‌خوانیم... 
زهرا حکیمی بافقی، کتاب صدای پای احساس، ص۱۴.

صدایی آبی و روشن......

فضای جمعه وُ، دل، منتظر شد؛

گُل و، هر جوششِ گِل، منتظر شد؛

میانِ راه‌های عشق و احساس،

دلم، منزل به منزل، منتظر شد!

زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل‌گویه‌های بانوی احساس
 

برچسب‌ها: امام زمان, آدینه, انتظار صدایی آبی و روشن......

در آدینه ای از آدینه های انتظار،

اینجا را ساختم؛

تا هر آدینه به عشق وصالت،

دل نگاشته ای در آن بنگـارم؛

****ای گل نرگـس!****

****تو را من چشم در راهم...****

آدینه ی انتظار، زهرا حکیمی بافقی، اصفهان: شهید فهمیده، 1392.

صدایی آبی و روشن......

در آدینه ای از آدینه های انتظار،

اینجا را ساختم؛

تا هر آدینه به عشق وصالت،

دل نگاشته ای در آن بنگـارم؛

****ای گل نرگـس!****

****تو را من چشم در راهم...****

آدینه ی انتظار، زهرا حکیمی بافقی، اصفهان: شهید فهمیده، 1392.

صدایی آبی و روشن......

گل نرگس!شقايق قلبم،از دوری‌ات پژمرد؛لحظه‌های جوانی را،به خزان زندگانی رساندم؛خزان بی‌محبّت زندگانی،در زمستان عمرم وزيدن گرفته است؛انتظارم هست:كه بيايی؛ و دسته کنی با عشق،برای خستگان دل شکسته،نرگس بشكف صدایی آبی و روشن......ادامه مطلب

جمعه شد؛ سهمِ دلم، بغضی نهان است

التهابِ لحظه‌هایم، بی‌کران است

نرگسینِ سینه‌ام، دیده، به راه و

حسّ بی‌تابی میانِ نبضِ جان است

زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)

صدایی آبی و روشن......

جادّه‌های ترک خورده،و فرسوده‌ی خيالم، رؤيای رسيدن دارد؛شورت را، فرياد می‌زند!در جادّه‌های خيالم، تو را می‌بينم،كه از آن سوی ديواره‌ی احساس،از دوردست‌های پررمز و راز، به سويمان می‌آیی؛ به سوی ما،كه دست صدایی آبی و روشن......ادامه مطلب

سلام آقای خوب ِ مهربانم!

چقدر از درد ِ  هجران,ت بخوانم؟

به غیر از دوری ات، دیگر ملالی،

ندارد خاطر ِ احساس ِ جانم...

زهرا حکیمی بافقی(الف_احساس)

 

صدایی آبی و روشن......